سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 90/3/25 | 4:7 صبح | نویسنده : امین علی پور

ای عشق مدد کن که به سامان برسیم   چون مزرعه ای تشنه به باران برسیم

یا من برسم به تو یا تو به من            یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم

 

 

شعری که جوشد از دلم این بار باشد مال تو   احساس شیرین دلی تبدار باشد مال تو

از من بریدی بی سبب من هم گذشتم از دلم    پاینده باشی،سهم این دلدار باشد مال تو

 

ان که ویران شده از یار مرا می فهمد         ان که تنها شده بسیار مرا می فهمد

چه بگویم که چنان از تو فرو ریخته ام       که فقط ریزش اوار مرا می فهمد

 

در کوچه های خاطرم یادت به یادم می رسد   یادی هم از روزی که تو دادی به بادم می رسد

وقتی به پایان می رسم در انتهای باورم        در لحظه های اخرم یادت به دادم می رسد

 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی       ان قدر مات که حتی مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود         ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

پیش بی درد دمی صحبتی از درد مکن                شاخه سبز دلت را به خطا زرد مکن

مرد اگر نیست در این شهر ولی کوه که هست      تکیه بر کوه کن و تکیه به نامرد نکن

 

باز امدنم به خدمتت دیرنشد اندیشه مکن دلم ز تو سیر نشد

یک موی تو را به عالمی نفروشم تو جان منی کسی ز جانش سیر نشد

 

چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است    خم ابروی تو سر مشق کدام استاد است

خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود      صید را زنده گرفتن هنر صیاد است

 

شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد

غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست دگر با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد

خاک کم اب شده مثل کویری تشنه شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد

سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد باغبان کرده فراموش که سیبی دارد

 

وقتی صدای خرد شدنت زیر پای عابران زیباترین صدای پاییز باشد،دیگر چه فرقی می کند که برگ سبز کدامین درخت بوده ای(سعید داود بیگی)

چه بدبختند کسانی که صبر ندارند،صبر اخرین کلید حل مشکلات است(شکسپیر)

ان چه را که نمی توانی فراموش کنی ببخش و ان چه را نمی توانی ببخشی فراموش کن و محال کلمه ای است که در فرهنگ دیونگان یافت می شود(ناپلئون بناپارت)

باران که ببارد از دست چتر هم کاری ساخته نیست،ما اتفاقی هستیم که افتاده ایم

هرگز در مقابل زندگی زانو نخواهم زد،حتی اگر اسمان به کوتاهی قامتم شود(کوروش کبیر)